ما دام ینسرح الغزلان فی الوادی احذر یفوتک صید یا بن صیاد(سعدی،۱۳۸۴،۶۷۲)
در این قصیده بر بی اعتباری دنیا و ارزش بخشش در نزد انسان های دانا و درست کار، تأکید شده است. و سپس به پندهایی اشاره می کند که پدران به فرزندان می نمایند و نورالدّین را مورد خطاب قرار می دهد. شیخ به حضور نورالدّین در شیراز به عنوان شخصی برجسته و صاحب نفوذ اشاره می کند که:
دم یا سحاب لجو الفرس منبسطاً و امطر نداک علی الحضّار و البادی
خیر ارید بشیراز حللت به یا نعمه الله دومی فیه و ازدادی (سعدی ،۱۳۸۴،۶۷۳)
معنی :((ای ابر رحمت، بر آسمان پارسیان گسترده باش و باران کرامت را بر شهر نشینان و بیابان گردان ببار. خداوند برای شیراز نیکی خواست که تو فرود آمدی. ای نعمت خداوند! در شیراز بپای و شوکت گیر.)) (مؤید شیرازی،۱۳۷۲،۴۹)
امّا این نور الدّین بن صیّاد یکی از کارگزاران مغول در شیراز است. حسن لی به نقل از محمّد قزوینی گوید: (( بدون هیچ شک و شبهه مراد نور الدّین احمد بن الصیّاد تاجر است که یکی از عمال دولت مغول بوده.))(حسن لی،۱۳۸۰ ،۳۹۹ )
سرانجام شیخ برای او دعا و دشمنش را نفرین می کند و مدح خود را به پایان می برد.
قاضی رکن الدّین
سعدی در بدایع خود غزلی در مدح قاضی رکن الدّین دارد که این گونه آغاز می شود:
بسا نفس خردمندان که در بند هوا ماند در آن صورت که عشق آید خردمندی کجا ماند؟
اگر بر هر سر کویی نشیند چون تو بت رویی به جز قاضی نپندارم که نفسی پارسا ماند
جمال محفل و مجلس امام شرع رکن الدّین که دین را قوت رأیش به عهد مصطفی ماند
کمال حسن تدبیرش چنان آراست عالم را که تا دوران بود باقی بر او حسن ثنا ماند
همه عالم دعا گویند و سعدی کمترین قائل در این دولت که باقی باد تا دور بقا ماند
(سعدی،۱۳۸۴،۶۱۹)
امیر سیف الدّین محمّد
سعدی قصیده ای در مدح امیر سیف الدّین محمّد دارد که در آن پس از یادآوری اشتباهات این امیر، توفیق خداوند را سبب بازگشت او، از خطا و اشتباه می داند. قصیده این گونه آغاز می شود.
شکر و فضل خدای عزّ و جل که امیر بزرگوار اجل
شرف خاندان و دولت و ملک خانه تحویل کرد و جامه بدل
دیوش از راه معرفت می برد ملکش بانگ زد که لا تفعل (سعدی،۱۳۸۴،۶۳۱)
در قصیده ی بالا سعدی آن گونه که در قصاید مدحی، انکیانو، سعد، ابوبکر و برادران جوینی را مورد لطف قرار داده ، امیر محمّد را مدح نمی نماید. و حسن ختام شعر نیز دارای آن زیبایی و لطافت نیست که از سر صدق کسی را ستوده باشد. این جانب در آغاز تحقیقات، بر این گمان بودم که این امیرسیف الدّین محمّد، برادر قطب الدّین شبانکاره ای است، که در جنگ با غزان اسیر شد، امّا در تاریخ ادبیّات دکتر صفا این گونه آمده که (( امیر محمّد بیک که از سال ۶۷۰ تا ۶۷۷ باسقاق یعنی شحنه ی شیراز بود.)) ( صفا، ۱۳۷۱، ج ۳، ۶۰۳)
فخر الدّین منجّم
شیخ در نه بیت به مدح شخصی به نام فخرالدّین منجّم می پردازد که هیچ گونه اطلاعی درباره ی او به دست نیامده است. امّا در بیت چهارم این گونه از او یاد می شود:
کهف الاماثل فخرالدّین صاحبنا مولی تقاصرت الاوهام عن رائه
ما انحلّ منعقد الا بهمّته و حلّ داهیه الا بأعدائه (سعدی،۱۳۸۴،۶۷۳)
((پناه نیکان، سرور ما فخرالدّین که وهم از دست یافتن به اندیشه اش باز می ماند. آن که جز به همت وی گرهی گشوده نگردد و جز بردشمنان بلایی فرود نیاید.))(مؤید شیرازی،۱۳۷۲،۲۳)
امّا آن چه مشخص است ایشان از رجال سیاسی زمان سعدی در شیراز است زیرا شیخ می گوید:
لولا یمنّ به ربّ العباد علی شیراز ما کان یرجو البرء من الدائه (سعدی،۱۳۸۴،۶۷۳)
اگر خداوند، او را به شیراز عطا نمی کرد ، این شهر را از درد خویش، امید بهبود نبود.
به راستی که سعدی با نزدیک کردن خود به امیران، مجموعه ای از درس های اخلاقی کسب شده در محضر بزرگان را با زبانی نرم و تند به هم آمیخته، به آنان عرضه می دارد تا در زندگی مردم نقشی ارزشمند ایفا کند. خود را عمو می نامد، شهرت خود را از دیگری می گیرد، مکاتبه می کند تا از این ارتباط برای بهبود زندگی مردم عادی استفاده کند.
۳-۶-۳- مراثی سعدی
۳-۶-۳-۱- مرثیه ی ابوبکر بن سعد
سعدی برای این اتابک سلغری دو مرثیه سروده است. اولین مرثیه ای که در ذکر ابوبکر است با مطلع :
دل شکسته که مرهم نهد دگر بارش؟ یتیم خسته که از پای برکند خارش؟(سعدی،۱۳۸۴،۶۶۶)
در ضمن بیان مرثیه مرگ ابوبکر، از بی وفایی روزگار سخن می گوید و برای او طلب آمرزش و هم نشینی با انسان های پاک در آخرت می نماید. در پایان وجود سعد را مرهمی بر درد ها و زنده نگه دارنده ی نام ابوبکر می داند.
نمرد نام ابوبکر سعد بن زنگی که ماند سعد ابوبکر نامبردارش
چراغ را که چراغی از او فرا گیرند فرو نشیند و باقی بماند انوارش(همان،۶۶۷)
و در پایان برای سعد، طلب عمر طولانی می نماید و شعر را به پایان می برد.
شیخ مرثیه ی دیگری در سوگ ابوبکر بن سعد می سراید که این گونه شروع می شود.
به اتّفاق دگر دل به کس نباید داد ز خستگی که در این نوبت اتّفاق افتاد
چو ماه دولت بوبکر سعد آفل شد طلوع اخترسعدش هنوز جان می داد(همان،۶۶۴)
امّا در این مرثیه، شیخ اجل خبر مرگ سعد را دریافت کرده و گفته است:
هنوز داغ نخستین درست ناشده بود که دست جور زمان داغ دیگرش بنهاد(همان،۶۶۴)
پس از بیان بی مهری روزگار و از بین رفتن تخت پادشاهی همه، حتّی سلیمان نبی، برای آنان طلب مغفرت می نماید و می گوید:
اگر ز باد خز
ان گلبنی شکفته بریخت بقای سرو روان باد و سایه ی شمشاد
جستجوی مقالات فارسی -سعدی از زبان سعدی۲