روان شناسان اجتماعی معتقدند که نگرشها به چندین طرق مختلف آموخته و در فرد شکل می گیرند که عواملی از قبیل : در معرض قرار گرفتن صرف [۲۱]، شرطی سازی[۲۲] ، تقلید[۲۳] ، یادگیری از طریق مجاورت[۲۴]، یادگیری از طریق تقویت[۲۵]، شرطی سازی کنشگر[۲۶]، یادگیری با مشاهده[۲۷] (بوهنر[۲۸]،۲۰۰۲) مقایسه اجتماعی[۲۹]، تجربه مستقیم، حرکات ماهیچه ها و عوامل ژنتیکی را می توان نام برد (کریمی،۱۳۸۷).
تجربه مستقیم(تاثیر مستقیم از تجربیات) بسیاری از نگرشهای افراد، حاصل تجربیات مستقیم آنها از موضوع نگرش است. رویارویی مستقیم افراد با یک موضوع(فرد،شی،ایده،پدیده و …) می تواند در آنها نگرشهای مثبت یا منفی به دنبال داشته باشد(هوق،واقان[۳۰]،۲۰۰۲). فیش بین و آجزن[۳۱](۱۹۷۵) اشاره به این موضوع می کنند که تجربه مستقیم فرد در نگرش های افراد تاثیر می گذارد و افراد اطلاعاتی را درباره یک موضوع خاص بدست می آورند و نگرش در آنها ایجاد می شود.
شرطی سازی کلاسیک شرطی سازی از نوع کلاسیک (پاولفی) می تواند واکنشهای هیجانی آموخته را نسبت به محرکها ایجاد کند. مطالعه واتسون ورینر(۱۹۲۰) نشان داد که یک محرک غیر شرطی برای ترس وقتی با محرک شرطی همراه شد ، به سرعت یک پاسخ شرطی تازه در کودک به وجود می آورد (گانیه،۱۳۷۳). بنابراین ایجاد نگرشها به وسیله روش های شرطی سازی کلاسیک در شرایط آزمایشی مطالعه شده اند. برای مثال : رازران(۱۹۴۰)نشان داد که ارائه مجموعهای از شعارهای سیاسی همراه با نهار مجانی به ایجاد نگرش مثبت نسبت به این اشعار انجامید، در حالی که ارائه مجموعه دیگری از شعارها همراه با بوی نامطبوع ، نگرش منفی در شرکت کنندگان به وجود آورده بود(همان منبع).
روش مشاهده ای (الگو یا سرمشق سازی) نگرشها از طرق مختلفی از قبیل تجربه مستقیم با موضوع ،شرطی سازی و… شکل می گیرد. در عین حال تحقیقات نشان داده که نگرشها از طریق مشاهده نیز در افراد شکل می گیرند. یادگیری مشاهده ای اگرچه با شکل گیری نگرش از طریق تقویت یا شرطی سازی فرق می کند، ولی تقویت نگرشهای شکل گرفته از طریق مشاهده یا الگو سازی می تواند در بادوام ماندن نگرش فرد تاثیر گذار باشد(بوردنز، هورویتز[۳۲]،۲۰۰۲) بندورا[۳۳](۱۹۷۷) در تحقیقات خود به این نتیجه دست یافته بود که موقعی که کودکان فیلمهای خشونت بار یا رفتارهای خشن دوستان خود را می بینند ، رفتارهای خشونت باری از خود نشان می دهند.
در معرض قرار گرفتن صرف نظریه زانیس که اولین بار آن را در سال ۱۹۶۸ مطرح کرد به بهترین شکل ممکن ، علت شکل گیری نگرش از طریق مواجهه صرف با یک موضوع را شرح دهد. زانیس می گوید وقتی مردم مکررا در معرض یک چیز قرار می گیرند و با آن مواجه می شوند ، غالبا نگرش در مورد آن پیدا می کنند. در این پدیده یا اثر مواجهه صرف[۳۴] نیاز به اقدام خاصی نسبت به آن چیز و پیدا کردن هر گونه اعتقاد خاصی به آن چیز نیست(فرانزوی، ۱۳۸۵). انسان ها به طور طبیعی به چیزهایی که به صورت مکررا با آن مواجه می شوند ، بیشتر علاقه مند می شوند و نسبت به آنها نگرش پیدا می کنند(همان منبع).
یادگیری از طریق مجاورت طبق قانون مجاورت پدیده ها ، اموری که نزدیک به هم قرار دارند بهتر درک و سهل تر آموخته می شوند. به عبارت دیگر، عناصری که در مجاورت با یکدیگر قرار داشته باشند به صورت یک کل یکپارچه در می آیند (سیف،۱۳۸۷). که این اصل در شکل گیری نگرشها نیز حاکم است. فستینگر، شاختر و بک[۳۵] در تحقیقاتی نشان می دهند که بهترین راه برای پیش بینی دوستی هر دو آدم این است که معلوم کنیم محل زندگی آنها چقدر از هم فاصله دارد. در بررسی الگوهای دوستی در مجتمع های آپارتمانی از سکنه خواسته شد سه تن را نام ببرند که او را بیشتر می بینند. ساکنان در ۴۱% موارد همسایه های دیوار به دیوار یعنی ساکنان آپارتمان مجاور را ، در ۲۲% موارد کسانی را که دو خانه دورتر بودند (در حدود ۱۰ متر فاصله) و تنها در ۱۰ درصد موارد کسانی را نام بردند که در انتهای راهرو زندگی می کردند (به نقل از اتکینسون و همکاران ، ۱۳۸۵). بنابراین مجاورت و نزدیکی نقش بسیار مهمی می تواند در شکل گیری نگرشها داشته باشد.
نگرشها و رفتار نگرش و تغییر نگرشها در نتیجه به رفتار[۳۶] و تغییر رفتار می انجامد که این امر اهمیت بررسی رابطه نگرش و رفتار و تاثیر نگرش بر رفتار را می افزاید. رفتار به اعمال و حرکات مختلف درونی و بیرونی فرد گفته می شود (سیف، ۱۳۸۷). مطالعات زیادی توسط صاحبنظران روانشناسی اجتماعی در خصوص میزان ارتباط رفتار فرد و نگرشهای وی صورت گرفته است (آیزر، پلیت[۳۷]، ۱۹۸۸). برخی رابطه و همبستگی کمی را بین نگرشها و رفتارها قائل می شوند، اما بیشتر محققان و تحقیقات به رابطه نزدیک بین دو موضوع تاکید دارند (داکس، دان، رایتس من، ۱۹۹۳). کاترین و آربوست[۳۸](۲۰۰۹) معتقدند که در بسیاری از موارد تغییر در نگرشها پیش نیازی برای تغییر در رفتار محسوب می شود، لذا در بسیاری از اوقات تغییر در نگرش باعث تغییر در رفتار می شود. ساچفر و تایت[۳۹](۱۹۸۶) اشاره می کنند که به طور آشکار سه عامل اصلی که رابطه بین نگرشها و رفتار را بیان می کنند ،وجود دارد. این سه عامل عبارتند از : عادات، هنجارهای اجتماعی، نتایج مورد انتظار رفتار.
عادات:[۴۰] به فعالیتها و اقدامات منظم و قابل تکرار بخشی از شخصیت فرد که یاد گرفته می شود و توسط دیگران قابل مشاهده است ، اشاره می کند.
هنجارهای اجتماعی:[۴۱] به معیارها و استانداردهایی که از طرف اعضای گروه اجتماعی به وجود آمده و مورد تایید قرار گرفته و انتظار می رود که افراد آن را رعایت کنند.
نتایج مورد انتظار:[۴۲] به ارزیابی از شخصیت فرد و آنچه که از نتایج رفتارهای خاص او به دست می آید اشاره می کند. فیش بین و آجزن[۴۳] به این موضوع اشاره می کنند که از طریق نگرشهای فرد می توان رفتار وی را پیش بینی کرد، اما موقعی که نگرشها و رفتارها مورد ارزیابی قرار می گیرند سطوح کلی و عمومی رفتار و نگرشها مد نظر است.بنابراین نگرشهای کلی و عمومی را و نگرشهای ویژه رفتارهای خاص فرد را پیش گویی می کنند(سابینی،۱۹۹۵ به نقل از علیزاده ، ۱۳۸۹). کروس[۴۴](۱۹۹۵) اظهار می دارد نگرشهایی را که بیشتر در دسترس هستند ، به عبارتی فرد بیشتر با آنها سر و کار دارد تاثیر بسیار موثری بر رفتار فرد دارند.در مجموع فورد و گال (۲۰۰۱) در زمینه رابطه نگرش و رفتار در زندگی انسان معتقد است که این دو در زندگی روزانه انسان به هم تنیده اند و تغییر در یکی منجر به تغییر در دیگری می شود. و هر چه بیشتر به ارتباط میان نگرش و رفتار و عواملی که این دو را تحت تاثیر قرار می دهند، توجه شود ، بهتر می توان به افراد در حل مسائل و مشکلاتشان کمک کرد. بنابراین، یکی از راه های تغییر رفتار ، مطالعه نگرشهای افراد و تغییر آن نگرشهاست (به نقل از کشاورز، باغبان و فاتحی زاده، ۱۳۸۴،ص ۵۳).
در مجموع، نگرشهای فردی به طرق مختلفی شکل می گیرند و به نوعی همبر رفتار تاثیر گذار هستند. برخی از نگرشها ممکن است شکل گرفته، تقویت شوند و ادامه پیدا کنند و به نگرشی ثابت در فرد تبدیل شوند. اما برخی از نگرشهای جدیدی بر اثر عواملی جایگزین نگرشهای قبلی می شود، به عبارتی دیگر نگرش های فرد تغییر پیدا کند(فیش،نوبرج[۴۵]، ۱۹۹۰).
اصول تغییر نگرشها
نظریه تعادل نظریه تعادل[۴۶] توسط فریتزهایدر[۴۷] مابین سالهای (۱۹۴۶-۱۹۵۸) ارائه شده است. براساس این نظریه نظام شناختی فرد متشکل از دو یا سه شخص(دو شخص یا یک شی) و رابطه بین آنها و ارزشیابی فرد از آنها است. در این نظریه ارزشیابی فرد از یک شی یا دو شخص احساسات مثبت یا منفی در فرد به وجود می آورد. در این شرایط چهار موقعیت برای فرد به وجود می آید. ۱) همه ارزشیابی ها مثبت هستند. ۲) همه ارزشیابی ها منفی هستند. ۳) یکی مثبت ودو تا منفی است. ۴) دو تا مثبت و یکی منفی است. و بر همین اساس ارزشیابی های فرد ممکن است از یک یا دو حالت به حالتهای دیگر تبدیل شود تا در فرد تعادل شناختی به وجود بیاید. لذا اساس نظریه تعادل بر این اصل استوار است که نظام شناختی هر فرد تمایلی نسبت به حرکت از یک حالت عدم تعادل به حالت تعادل دارد(سادفر[۴۸]،۲۰۰۹ به نقل از علیزاده ،۱۳۸۹). دیدگاه تعادل ، این نکته را روشن می کند که در یک موقعیت مفروض راه های مختلفی برای حل یک ناهماهنگی وجود دارد. بدین ترتیب ، توجه ما را به یکی از مهمترین جنبه های تغییر نگرش جلب می نماید. به عبارتی ، عواملی که تعیین می کنند کدام یک از شیوه های مختلف حل مشکل اتخاذ می شوند، برای ما مشخص می کند(کریمی،۱۳۸۷).
بحث گروهی نگرشهای فردی به صورت نظام مند می تواند شامل عقاید، ارزشها و تجارب گذشته فرد باشد به علاوه نگرشهای اعضا به طور سازمان یافته از نگرشهای اعضای گروهی تاثیر می پذیرد(کریفین[۴۹]، ۱۹۹۳). نظریه های چندی نشان داده که عقاید گروهی اعضا، نظرات افراد را در جهت مورد نظر تغییر می دهد و در این زمینه اذعان می کنند که متقاعد سازی به صورت ذهنی و عقلانی است که افراد نظرات متفاوتی را می سنجند و بعد تغییر در عقاید و نگرششان بر اساس آن قضاوت صورت می گیرد. در نظریه دیگری موسویلر[۵۰](۲۰۰۳) ، بیان می کند که افراد عقاید و نگرشهای خودشان را در جهت معیارها و استانداردهای اجتماعی تغییر می دهند و او نیز بیان می کند که متقاعد سازی به صورت عاطفی اتفاق می افتد که در این مورد افراد می خواهند آن مورد را بپذیرند و بدان ارزش قائل شوند. بنابراین آنها گرایش دارند به جهتی که مسئله یا مشکلی که وجود دارد جهت نگرشها را میتوان پیشگویی کرد و به وسیله دیگران پاسخ داده شود. لوکهلین و ارلی[۵۱](۱۹۸۲) پیشنهاد می کنند که این دو مورد در زمینه تغییر نگرش و بحث های گروهی مکمل یکدیگر هستند به خصوص زمانی که توافق درباره موضوع باشد..
نظریه ناهمسانی شناختی نظریه ناهمسانی شناختی اولین بار توسط فستینگر در زمینه نگرشها و رابطه آنها با رفتار ارائه گردیده است. این نظریه به حالتهایی از ناهمسانی شناختی که در اثر تعارض دو شناخت در فرد به وجود می آید اشاره می کند. فرض اساسی و بنیادی نظریه ناهمسانی شناختی این است که موقع که فرد دو شناخت همزمان و متعارض با هم داشته باشد ، می گوییم فرد تعارض یا ناهماهنگی شناختی پیدا کرده است(بوردنز،هورویتز،۲۰۰۲).
اگرچه نظریه ناهمسانی شناختی به چندین نوع ناهمسانی می پردازد، اما بیشتر از همه در زمینه ی این پیش بینی بحث انگیز بوده است که اشتغال شخص به رفتار مخالف در نگرشهایش فشاری ایجاد می کند تا نگرشهایش را تغییر داده و آنها را با رفتارش همساز کند.علاوه بر این ، نظریه مزبور بر آن است که اشتغال به این قبیل رفتار بیشترین ناهماهنگی را ایجاد کرده و از این رو بیشترین تغییر نگرش وقتی ایجاد می شود که دلایل موجهی (یا همساز) برای اشتغال به آن رفتار وجود نداشته باشد(اتکینسون و همکاران، ۱۳۸۵). نکته مهم در این نظریه این است که ناهمسازی به وجود آمده چگونه کاهش می یابد؟ یک راه این است که تعداد یا اهمیت عناصر ناهمساز را کاهش دهیم. دومین راه این است که عناصر یا اهمیت شناختهای همساز را افزایش داد و سومین راه جهت کاهش دادن کاهش ناهمسازی شناختی فرد، این است که یکی از عناصر ناهمساز را به طوری تغییر دهیم که با شناختهای دیگر او هماهنگ باشد (سیمون، گرین برگ[۵۲]، براهام، ۱۹۹۵). غالبا این تغییر متضمن تغییر نگرش فرد است، به طوری که نگرش با رفتاری که قبلا انجام گرفته هماهنگ شود(کریمی،۱۳۸۰).
نظریه قضاوت اجتماعی[۵۳] این نظریه توسط شریف[۵۴]در سال ۱۹۳۵ ارائه شده است. شریف در این نظریه بیان می کند که قضاوتهای اجتماعی افراد درباره موضوع مورد بحث باعث تفاوت بین ارتباط برقرار کنندگان با موضوع بحث یا نگرش فرد نسبت به آن می شود(شریف، شریف و نبرگال[۵۵]،۱۹۶۵).این نظریه بر این موضوع اشاره می کند که توافق افراد بر روی موضوع بر اساس قضاوتها و ارزیابیهای آنها از موضوع حاصل می شود.
شریف و همکاران وی تحقیقات متعددی درباره الگویابی افتراقی پذیرش ، طرد و جا به جایی در قضاوت اجتماعی انجام دادند. بر اساس این تحقیقات چندین قضیه فرمول بندی شد.
اگر افراد نگرش مثبت به یک طبقه از اشیا داشته باشند، برای قضاوت درباره آنها دارای مجموعه ای از مقوله های به خوبی استقرار یافته ، شامل دامنه های پذیرش و طرد خواهند بود. هر شیئی یا ماده خاصی در ارتباط با این مقوله ها مورد قضاوت قرار می گیرد. به میزانی که مردم با طبقات اشیا درگیرند(یعنی درجه اهمیت آن اشیا برای آنها)، موضعی که آنان می پذیرند به عنوان معیاری برای مکان یابی دیگر اقلام آن طبقه عمل می کنند. وقتی مواضع خود افراد به عنوان معیار عمل می کند ووقتی ماده نگرشی ، تا حدودی، فاقد ویژگیهای عینی است که نمی توان آنها را نادیده گرفت، آن مواد به نسبت دوری و نزدیکی خود از مواضع خود افراد، مشمول جذب یا تضاد خواهند شد، یعنی، آن مواد ، وقتی که با موضع او نزدیک باشند به سوی موضع او جا به جا می شوند و وقتی از موضع او دور باشند، به دور از موضع او جا به جا خواهند شد(کریمی،۱۳۸۰).
نظریه توافق[۵۶]: این نظریه توسط آزگود و تانن بوم[۵۷] گسترش یافته است ، در این نظریه نگرشها بر حسب ارزشیابی های فرد تغییر می یابد و اندازه گیری از یک شی یا شخص بر حسب ۳+ یا ۳_ صورت می پذیرد. هر چه قدر نمرات نزدیکتر باشند توافق بیشتر و نگرشها شبیه به هم هستند (فیش بین،آجزن،۱۹۷۵). طبق پیش بینی این دیدگاه ، چگونگی ارزشیابی یک فرد از فرد دیگر ، ارزشیابی ما از هر دو آنها را تحت تاثیر قرار می دهد. بدین ترتیب که نخست، برای رسیدن به توافق ، ارزشیابی ما از آن دو شخص باید به مقدار مورد اختلاف بین آنها تغییر یابد. به طوری که ارزشیابی نهایی ما بستگی به اختلاف اولیه ارزشیابی ما از آنها دارد (همان منبع).
نظریه محرک-پاسخی نظریه محرک-پاسخی بیشتر بر روابط بین محرکهای ویژه با پاسخهای خاصی تاکید می ورزند. و یک اصل بنیادی در این رویکرد به تغییر نگرش آن است که تقویت کننده های ارائه شده برای تغییر نگرش باید قوی تر از تقویت کننده هایی باشد که وضع موجود را حفظ می کنند (کریمی ،۱۳۸۷).یکی از امتیازات اصلی رویکرد محرک-پاسخی مشخص کردن عامل هایی است که ممکن است پذیرش یک پیام متقاعد کننده را تحت تاثیر قرار دهند(کریمی،۱۳۸۴). لذا موضوع متقاعد سازی در این رویکرد دارای اهمیت ویژه ای است. چهار عنصر اصلی در بیشتر موقعیتهای متقاعد کننده دخالت دارند.۱)پیام رسان یا منبع پیام ۲)ویژگی پیام ۳)زمینه پیام ۴)پیرنده پیام(کرانو، پرسالین[۵۸]، ۲۰۰۸). متقاعد سازی بیشتر از طریق ایجاد ارتباط صورت می پذیرد، طبق یافته های دقیقی در این زمینه، نشان داده شده است که نگرشهای در سطح عاطفی بالا ممکن است از طریق متقاعد سازی تغییر کند (دستانو [۵۹]و همکاران، ۲۰۰۴). فابریقو و پتی[۶۰](۱۹۹۹) در تحقیق خود نشان داده اند که متقاعد سازی بیشترین تاثیر را در تغییر نگرش دارد. و این تغییر هم در بعد شناختی و هم در بعد عاطفی نگرشها تاثیر گذار است.
یادگیری نگرش
شرایطی که مناسب یادگیری نگرشهاست و ابزاری که تغییر در نگرش را به وجود می آورند موضوعهای تقریبا پیچیده ای هستند که درباره آنها خیلی چیزها برای کشف شدن باقی مانده است. چندین اظهار نظر متناقض در مورد کارآیی روش های تغییر نگرش توسط مارتین و بریگز (۱۹۸۶) بررسی شده اند. روش های آموزشی که در ایجاد نگرشهای مطلوب باید به کار روند به نحو قابل ملاحظه ای با روشهایی که برای یادگیری مهارتهای ذهنی و اطلاعات کلامی قابل به کار بستن هستند متفاوتند (آر.ام.گانیه،۱۹۸۵). .
روش های مستقیم: برای ایجاد و تغییر نگرشها روش های مستقیمی وجود دارند که گاهی به طور طبیعی و بدون برنامه ریزی قبلی روی می دهند. چنین روشهایی گاهی نیز به طور عمدی می توانند به کار گرفته شوند. درک اینکه چگونه به کمک این روشها نگرشها را ایجاد کنیم یا تغییر دهیم ارزشمند است. یک پاسخ شرطی شده از نوع کلاسیک (آر.ام.گانیه ،۱۹۸۵،صفحات ۲۹-۲۴) می تواند نگرش نزدیک شدن یا احتراز از دسته ویژه ای از اشیا، رویدادها یا اشخاص را ایجاد کند.
بر طبق نظر اسکینر اگر یک مهارت تازه یا عنصری از دانش که قرار است یاد گرفته شود با فعالیتی پاداش دهنده یا مورد ترجیح دنبال شود ، آن گونه که دستیابی به دومی وابسته به کسب اولی باشد ، یادگیری صورت گرفته است.این موقعیت کلی نمونه ای از اساس یادگیری است. علاوه بر آن دانش آموزی که با دوست داشتن فعالیت دوم (به نام تقویت کننده) شروع می کند در ضمن این عمل یادگیری، دوست داشتن تکلیف اول را کسب خواهد کرد..
روش غیر مستقیم روشی از ایجاد و تغییر نگرشها که بسیار مهم است و کاربرد گسترده ای دارد سرمشق دهی انسانی[۶۱] (بندورا [۶۲]، ۱۹۶۹،۱۹۷۷)است. ما این روش را غیر مستقیم می دانیم زیرا زنجیره رویدادهایی که این روال یادگیری را تشکیل می دهد طولانی تر از آنهایی است که برای روش های مستقیم مورد نیاز است. از آن گذشته ، همان طور که نام آن می رساند این روش از طریق انسان دیگری ، حقیقی یا خیالی ، عمل می کند.
البته سرمشق انسانی باید کسی باشد که یادگیرندگان به او احترام می گذارند، یا همان گونه که بعضی از نویسندگان می گویند ، کسی باشد که آنها بتوانند خود را با او همسان سازند. علاوه بر این ویژگیهای مطلوب سرمشق باید به عنوان ویژگی معتبر و قوی ادراک شود (گانیه، ۱۹۸۴). باید سرمشق در حالی که انتخاب اعمال شخصی مطلوب را انجام می دهد مورد مشاهده قرار گیرد . بندورا (۱۹۶۹) این گام در فرایند سرمشق دهی را تقویت مشاهده ای[۶۳] نامیده است
عملکرد. نگرش به وسیله انتخاب دسته ای از اعمال شخصی مشخص می شود. این اعمال را می توان با نشان دادن تمایل مثبت یا منفی نسبت به بعضی از اشیا، اشخاص یا رویدادها طبقه بندی کرد.
شرایط درونی. ترجیح داده می شود که نگرش احترام برای سرمشق انسانی یا همسان سازی با او از قبل در یادگیرنده وجود داشته باشد. اگر وجود ندارد ، به عنوان اولین قدم در این فرایند ، باید ایجاد گردند. مهارتهای ذهنی و دانش مربوط به رفتاری که توسط سرمشق نشان داده می شود باید از قبل برای این رفتار کسب شده باشد تا مورد تقلید قرار گیرد.
شرایط بیرونی. شرایط بیرونی را می توان به ترتیب مراحل زیر توصیف کرد:
-
- ارائه سرمشق و ثابت کردن خوشایند بودن و اعتبار سرمشق
-
- به یاد آوردن دانش موقعیتهایی که نگرش در مورد آنها کاربرد دارد توسط یادگیرنده
-
- برقراری ارتباط یا نشان دادن انتخابهای عمل شخصی مطلوب توسط سرمشق
-
- برقراری ارتباط یا نشان دادن اینکه سرمشق از بازده رفتارش لذت می برد و احساس رضایت می کند انتظار می رود این گام به تقویت مشاهده ای یادگیرنده بینجامد.
البته تغییر این گامها هنگامی میسر است که سرمشق انسانی به طور مستقیم دیده نمی شود و عملکرد مطلوب به طور مستقیم نمی تواند مورد مشاهده قرار گیرد. (آر.ام.گانیه، ۱۹۸۵ ، ص ۲۳۹)..