افراد معمولا می دانند که چه موقع به کمک نیاز دارند، زمانی که رنج می برند، ناراحتند و می دانند که کارها به درستی پیش نمی رود، مراجعان، امید لازم برای جستجوی درمان را داشته اند، گذرگاه های لازم برای چنین هدفی را شناسایی کرده و انرژی لازم برای حرکت به سمت آن را فرا خواندهاند. بنابراین آنها مقداری امید را با خود به دفتر درمانگر می آورند. درمانگران می توانند با کمک مراجع برای درک میزان امیدی که در حال حاضر دارای آن است و قبلا در زندگی خود به کار گرفته است، امید بیشتر برای تغییر و بهبود را به مراجع القا کنند. برای این منظور روش های مختلفی وجود دارد از جمله : یافتن امید و مشخص کردن امید لازم برای شروع خدمات درمانی، ارزیابی های رسمی و روایت های درمانگر با بهره گرفتن از این روشها به مراجع کمک می کند تا دیدگاه مثبت تری در مورد آینده پیدا کند و به این ترتیب امید به تدریج القا شده و مبانی خانه امید پی ریزی می شود (اسنایدر، ۲۰۰۰).
گام اول : یافتن امید : همه افراد ظرفیت امید را دارند. هر شخص با مقداری امید وارد درمان می شود (اسنایدر و همکاران، (۲۰۰۰). یافتن امیدی که فرد در حال حاضر از آن برخوردار است به منظور استفاده از منابع خود شخص در فرایند تغییر درمانی لازم و ضروری است. این امر می تواند با بهره گرفتن از « شیوه های روایتی» یا « ارزیابی های رسمی» صورت گیرد.
۲-۲-۱۰-۲ فهم امید به شیوه روایتی
در این روش، درمانگر به منظور کمک به مراجع برای درک امیدی که تاکنون دارا بوده و در گذشته تجربه کرده است، از وی می خواهد تا داستان زندگیاش را تعریف کند. چنین گفته هایی در عین این که گذشته را توصیف می کنند نسخه هایی برای آینده هستند آنچه که در این میان حائز اهمیت است شناسایی رشته های امید در زندگی گذشته است. درمانگری می تواند در شناسایی این رشتهها به مراجع کمک کند. طی فرایند بیان داستان زندگی افراد درک می کنند که چگونه امید در طول زندگی آنها ایجاد شده، کاهش یافته یا راکد مانده است. طی این فرایند آنها نسبت به افکار یا رفتارهای مخرب امید آگاه می شوند. این داستان ها فرصتی فراهم می آورد تا درمانگر نگرش امیدوارانه مراجع را درک کند (مک درموت و اسنایدر، ۱۹۹۹). البته لازم به ذکر است که امید درمانی اساساً حال محور است و در عین این که جهت یابی آن به سمت آینده است و از تاریخچه شخصی نیز غفلت نمی کند با بحث کردن در مورد تجارب گذشته مراجع می بینیم که چطور رفتارها و نگرشهای قبلی منجر به وقایع جاری شده اند. درمانگر می تواند با تمرکز بر بخش هاث خاصی از زندگی مراجع نقش امید در آن حیطهها را مشخص کند.
این یک فرایند آموزش طراحی شده برای روشن کردن این مطلب است که چطور اتفاقات جاری، اعمال و احساسات آینده را تحت تأثیر قرار می دهند. مراجعان به گذشته خود نگاه می کنند تا ببینند چطور به زمان حال رسیده اند و چگونه می توانند در نوشتن آینده خود نقش فعالتری داشته باشند. با بیان داستان هایی که قبلا هرگز در مورد آنها صحبت نشده، مراجعان بهتر می توانند رویدادها را در چهارچوبی امیدوارانه سازماندهی کنند. با شنیدن داستان مراجع، درمانگر می فهمد که افکار امیدوارانه چطور رشد پیدا کرده یا کاهش یافتهاند. به علاوه درمانگر می تواند رویکرد اکتشافی معمول مراجع برای پیشرفت های شخصی را مشاهده کند. درمانگر ضمن گوش دادن به داستانها، بر ادراک مراجع از گذرگاهها و عامل تمرکز می کند (اسنایدر، ۲۰۰۰). ممکن است در جریان بیان داستان زندگی مراجع جنبه های منفی برخی رویدادهای زندگی خود را نشخوار کند. در این موارد امید درمانگر ناراحتی هیجانی مراجع و تأثیر این رویدادهای منفی بر انتظارات او از آینده را انکار نمی کند، اما باید این تفکر را که مردها در به پایان دادن به این خاطرات دردناک و مصییبت بار نیست، به چالش بکشد. گرچه ممکن است محدودیت های واقع گرایانهای در آنچه که می توانیم تحت شرایط خاص انجام دهیم وجود داشته باشد. تقریباً هر تجربهای بامقداری از امید همراه باشد گرچه نمی تو ان با یک نگرش امیدوارانه رویدادهای منفی زندگی را ریشه کن کرد، اما می تواند با تغییر دادن ادراکها و پاسخها قدرت این رویدادها را کاشه داد (مک درموت و اسنایدر، ۱۹۹۹). در جریان بیان داستان زندگی، بهتر است که مشکل مراجع به یک حیطهی خاص (روابط، کار ، مدرسه، اوقات فراغت، تحصیل، روابط خانوادگی، عاشقانه یا اجتماعی) محدود شو تا به این ترتیب مسأله کمتر کلی و بیشتر قابل کنترل به نظر برسد. در صورت وجود مشکل در حیطه های دیگر میتوان آنها را بعدا مورد بررسی قرار داد و پیوندهای لازم بین حیطه های مختلف را برقرار نمود. از آنجا که در نظریه امید بر تعیین اهداف و تعقیب آنها تأکید می شود، داستان های مراجع باید حول اهداف گذشته در حیطه های مختلف زندگی ساختاربندی شود. در پرسش های درمانی، درمانگر به این نکته توجه می کند که اهداف چگونه ایجاد شده، به انجام رسیده بارها شده اند علاوه بر این متخصص بالینی به دنبال الگوی تفکر عامل وگذرگاه مراجع است. درمانگر اصول زیربنایی فواید بیان داستانها را برای مراجع توضیح می دهد و روشن می کند که هدف اصلی، یافتن مواردی از امید در زندگی آنهاست و به مراجع می آموزد که چگونه این موارد را در داستان زندگی خود جستجو کند. ممکن است که در ابتدا یافتن این موارد دشوار باشد و مراجع اذعان کند که اصلا چنین مواردی وجود ندارد، اما درمانگر باید نسبت به چنین دفاع هایی هوشیار باشد. برای مقابله با چنین مواردی می توان از برخی راهکارها استفادهنمود. از جمله : آرامسازی/ مراقبه رهنمودی. شروع هر جلسه روایتی با تمرین آرامسازی کوتاه با مراقبت رهنمودی می تواند به مراجع کمک کند تا با تصاویر و احساسات ذهنی همراه شود. تمرکز بر حیطه خاصی که مشکل در آن قرار دارد و شروع با ابتدایی ترین خاطرات مربوط به مشکل مطرح شده هدایت می کند. تمرکز بر خاطرات اولیه، به مراجع کمک میکند امیدهای خود را در چهارچوب تحول شخصی ببیند. مثلا اگر مراجع در زمینه روابط عاشقانه دچار نا امیدی است، درمانگر می تواند با داستانی در مورد اولین جاذبه های رومانتیک شروع کند. داستان های بعدی ممکن است بر موثرترین و مهم ترین جاذبه های عشقی مراجع، روابط موفق یا ناموفق ونهایتاً وضعیت زندگی رومانتیک او در حال حاضر تمرکز داشته باشد. درمانگر باید به بررسی این مسأله بپردازد که مراجع چطور علایق خود را در این زمینه دنبال کرده است (مثلا یک خواستگار فعال بوده یا منفعل از چه راهکارهایی استفاده کرده است) و نگرش و احساس غالب او در مورد این مسأله چیست؟
۹) چطور بر موانع فائق آمده و چه گام هایی برای رسیدن به اهداف برداشته است؟
۱۰) در مورد نتایج و پیامدهای حاصل چه احساسی دارد؟
۱۱) آیا مراجع امروز به دنبال هدف یکسانی است؟ چه عمل متفاوتی انجام می دهد؟
۱۲) آیا می تواند تجربهاش را در اصطلاحات امیدوارانهتری از نو قالب بندی کند؟ در این حین لازم است که توجه مراجع به عناصر امیدوارانه داستانش هدایت شود (اسنایدر، ۲۰۰۵).
به پایان رساندن جلسه یا جهت دهی مجدد مراجع به زمان حال.
درمانگر داستانهای گذشته را به همدیگر و به مسائل حاضر مراجع ربط می دهد. درمانگر پس از بررسی تجارب گذشته، مراجع به متوجه زمان حال می نماید و از او می خواهد پیوند بین مسائل گذشته و مسائل جاری را مشخص نماید به این منظور به طرح سوالاتی از این قبیل می پردازد :
اهداف ابتدایی تو چه شباهتها و تفاوت هایی با اهداف حال حاضر دارند؟
آیا راهکارهایی که در گذشته مورد استفاده قرارگرفتهاند، در موقعیت جاری مفید فایده هستند یا خیر؟ چرا؟ و چرا نه؟
این داستان چگونه میتواند پایانی امیدوارانه داشته باشد؟
این مهم ترین و دشوارترین سوالی است که مطرح می شود زیرا مراجع باید معنی و مفهوم تجارب گذشته خود را درک کند تا بتواند از آنها برای برنامه ریزی آینده استفاده کنند (اسنایدر، ۲۰۰۰).
رویکرد روایتی امید درمانی به مراجع کمک می کند تا حیطه هایی از زندگی خود را که اهداف در آنها به طور موفقیت آمیز و رضایت بخشی برآورده شده اند، به خاطر اورده و بیان کند.
داستان های مراجع به عنوان معیاری برای بررسی میزان امید او و شناسایی حیطه های مسأله ساز و حیطه های رضایت بخش مورد استفاده قرار می گیرند (مک درموت و اسنایدر، ۱۹۹۹). ترغیب مراجع برای نوشتن روایت خودو انجام تکالیف در طول جلسات. مراجعان باید تکالیف نوشتاری را در بین جلسات اجام دهند. برای مثال، ممکن است از مراجع خواسته شود که در مورد گذشته خود و یا اهداف خود و چگونگی دستیابی به آنها بنویسد. درمانگر باید به مراجع بیاموزد تا با بهره گرفتن ازیک دیدگاه امیدوارانه و با تأکید بر گذرگاه ها و عوامل این تکالیف را انجام دهد. درمانگر همواره تکالیفخانگی مراجع را بررسی کرده و واکنش های مراجع به این فرایند را مورد بحث قرار می دهد. تحقیق، فواید درمانی نوشتن روایت ها را تایید کرده است. مزایای روش های روایتی ناشی از یکپارچه کردن عناصر شناختی و هیجانی موجود در داستان های مراجع است. هدف نهایی، آشکار کردن امیدی است که بخشی از ساختمان روانشناختی فرد را تشکیل می دهد. به طور کلی حدود ۲ الی ۵ داستان در مورد تعقیب اهداف، با توضیحات مفصل می تواند گذرگاه و عامل را آشکار کند. مرور این داستانها در بافت درمان می تواند این فکر رادر مراجع ایجاد کند که منابع لازم و ضروری برای ایجاد تغییرات مثبت را دارد. این امر هم چنین به آنها در درک میزان امید خود کمک می کند(اسنایدر،۲۰۰۴).
۲-۲-۱۰-۳ فهم امید با بهره گرفتن از ارزیابی های رسمی
اسنایدر و همکاران (۱۹۹۱) برای اندازه گیری امید، مقیاس های مختلفی ایجاد کرده اند. اندازه گیری امید صرفا به منظور کمی کردن امید مراجع انجام نمی گیرد. در واقع این ارزیابیهای رسمی اگر به شیوه مناسبی انجام گیرد، می تواند اطلاعات بیشتری در مورد این سازه و ارتباط آن با وقایع جاری در اختیار مراجع قرار دهد. تبیین نتایج مقیاسها برای مراجعان می تواند درک آنها را از نظریه امیدو مؤلفه های تشکیل دهنده آن افزایش دهد (اسنایدر، ۲۰۰۰).
پیوند امید
بوردین (۱۹۷۶) اتحاد درمانی را یک رابطه یکپارچه با سه مؤلفه در نظر می گرفت : تکالیف، اهداف و پیوند. تکالیف : افکار و رفتاری هستند که در جلسات درمان مفاد فرایند درمان را تشکیل می دهند.
اهداف : پیامدهای مطلوب و مورد نظر مداخله هستند. پیوند دلبستگی شخصی مثبت و پیچیده بین مراجع و درمانگر است که با اعتماد و احترام متقابل شخص مشخص می شود. در روش های درمانی مختلف بر هر یک از این سه مؤلفه تاکید می شود. در امید درمانی، پیوند امید با تأکید بر هر سه جنبه اتحاد درمانی به دست می آید. امید و اتحاد درمانی، به طور قابل ملاحظهای با یکدیگر هم پوشی دارند. مولفهی اهداف در اتحاد درمانی همان تفکر هدف در امید است. تکالیف، همان گذرگاه ها هستند و پیوند، همان عامل است. بنابراین آنچه رابطه مراجعه و درمانگر را بهتر کند می تواند باعث القای امید شود. در نظر گرفتن انتشارات مراجع می تواند امید به تغییر و پیوند درمانی را غنی کند. پیوند امید، شکلی از اتحاد درمانی قوی و روابط بین فردی امیدوارانه است که مراجع را در بافت امیدوارانه قرار می دهد و پایه و اساس چارچوب خانه امید را بنا می نهد (اسنایدر، ۲۰۰۰).
۲-۲-۱۰-۴ مرحله دوم : افزایش امید
یکی از اهداف امید درمانی تغییر شیوه های عادتی وغیر مولد تعیین اهداف مساله ساز است. درمانگر نمیتواند تنها ازطریق تغییر بینش مراجع و آشنا کردن او با اصول و مفاهیم نظریه امید به این هدف دست یابد. برای تغییر الگوهای مزمن و خودکار تفکر، تمرین لازم و ضروری است. تکنیک های امید درمانی به درمانگران کمک می کند توانمندی های مراجع را شناسایی کرده و کارآیی آنها را در حیطههای لازم افزایش دهد. در این درمان، درمانگر با بهره گرفتن از ابزارهای درمانی شناختی ـ رفتاری، متمرکز بر حل مسأله و روایتی به منظور افزایش امید، مداخلات شبه آموزشی ارائه کرده و این امکان را برای مراجع فراهم می کند تا به تمرین مهارتهای مربوط به افزایش امید بپردازد. این تکنیکها عبارتند از :
۱) راهکارهایی برای ایجاد هدف
تکنیک هایی که در زیر به آنها اشاره می شود به منظور افزایش توانایی فرد برای تولید، شفاف سازی و تعریف اهداف و در نتیجه ایجاد افکار هدف موثرتر، طراحی شده است. آنچه که حائز اهمیت است، ایجاد اهدافی است که هم عملی هستند و هم روشن (مک درموت و اسنایدر، ۱۹۹۹). تکنیک ۱ : فراهم کردن ساختاری برای اهداف روشن، مراجع ممکن است در ایجاد اهداف اساسی با مشکل مواجه شده باشد.
این تکنیک به مراجع کمک می کند تا با ایجاد فهرستی از ابعاد جاری زندگی که برایش اهمیت دارند به بررسی ابعاد مختلف زندگی خود بپردازد و در مورد میزان رضایت خود از هر یک از آنها بحث کند. داستان های مراجع در مورد هر یک از این حیطه ها می تواند اطلاعاتی را برای ارزیابی فراهم کند. ضمن اینکه به خودی خود ارزش درمانی نیز دارند وقتی حیطه های مختلف زندگی فرد به صورت داستان مورد بحث قرار می گیرند، شناسایی توانمندی ها و حیطه های مسأله ساز تسهیل می شود (اسنایدر، ۲۰۰۰). تکنیک ۲ : مطرح کردن اهداف روشن و عملی : وقتی حیطه های مهم شناسایی شدند، درمانگر و مراجع باید در ایجاد اهداف روشن و عمل یبا یکدیگر تشریک مساعی کنند. بیان اهداف با دقت و صراحت هر چه تمام تر بسیار سودمند است. یک هدف مبهم مثل « می خواهم احساس بهتری داشته باشم» به احتمال کمی می تواند به سرانجام برسد، زیرا فهمیدن اینکه از کجا باید شروع کرد بسیار دشوار است. اهداف برای اینکه کاملا کارا و موثر باشند باید به صورت متمرکز شده و خاص درآیند. یافتن اهداف عملی شبیه آوردن یک شیء دور به کانون دید است. مثلا هدف غیرشفاف « داشتن احساس بهتر» میتواند با بررسی سؤالاتی همچون « اگر احساس بهتری داشته باشید چه کاری انجام خواهید داد؟ رفتارتان چه تفاوت هایی خواهد داشت؟ زندگی روزانه شما چه تغییری خواهد کرد؟ شفاف تر می شود (اسنایدر، ۲۰۰۰).
اهداف هم چنین باید به طور مثبت بیان شوند. برای مثال، « می خواهم کمتر با همسرم مشاجره کنم» دارای چهارچوب روشن و واضحی است. اما کانون منفی آن، پیدا کردن گذرگاه عملی را دشوار می کند. این هدف هیچ رفتار مثبتی را ارائه نمیکند که فرد بتواند برای تغییر موقعیت انجام دهد. علاوه بر این کم شدن مشاجرات لزوما نشان دهنده بهتر شدن رابطه نیست. به عبارت دیگر فرد می تواند با چهارچوب بندی مثبت هدف، مثل صرف کردن زمان بیشتر با یکدیگر، مرکز توجه خود را از کاهش رفتار منفی به افزایش رفتار مثبت تغییر دهد. این رویکرد به نوبه خود فرد را قادر می سازد تا یک فرایند تغییر مثبت را آغاز کند (اسنایدر، ۲۰۰۵).
۲) توسعه و تغییر افکارگذرگاه
جانشین در این زمینه می تواند مفید فایده باشد. شناسایی گذرگاه های جانشین، یک مهارت شناختی است که نیازمند تفکر انعطاف پذیر و خلاقیت است. در این مورد درمانگر می تواند با وادار کردن مراجع به تهیه یک فهرست جامع از همه مسیرهای ممکن و به بحث گذاشتن آن، همه توانایی های او را به چالش بکشد (اسنایدر، ۲۰۰۰).
تکنیک ۳ : ایجاد یک سناریوی درونی : افراد می توانند یاد بگیرند تا گام های خود به سمت هدف را به صورت ذهنی اجرا کنند به طوری که گویی مشغول تماشای خود در یک فیلم سینمایی هستند.
۳) ایجاد و حفظ عامل
فرد ممکن است اهداف و گذرگاه های عملی تولید کند اما اهداف هم چنان تحقق نایافته باقی بمانند. آنچه که برای تکمیل این فرایند لازم است عبارت است از توانایی ادراک شده برای شروع و تداوم حرکت در طول مسیر، یعنی همان عامل. افکار عامل، نیروی انگیزش لازم برای پیشرفت به سمت هدف را تأمین می کند. یک راه حل کلیدی برای افزایش عامل، کمک به مراجعان برای خودشناسی است تا بتوانند انگیزش شخصی خود را افزایش دهند. سوال هایی مثل « من در گذشته چطور برانگیخته می شدم؟ چطور انگیزه خود را حفظ می کردم؟ و چطور به موانع غلبه می کردم؟»
می تواند بسیار مفید فایده باشد (اسنایدر، ۲۰۰۵).
تکنیک ۴ : جستجوی داستان های امیدوارانه : یک شیوه روایتی خاص که می تواند برای هدایت عامل مفید باشد تصویرسازی مثبت است. این روش بسیار شبیه ایجاد فیلم سینمایی درونی است در این شیوه از فرد خواسته می شود تا یکی از داستان های شخصی و خوش بینانه گذشته خود از فرایند مشخص کردن هدف، شروع فعالیت برای رسیدن به آن، غلبه بر موانع و در نهایت دستیابی به آن را بیانکند. با بهره گرفتن از این روش دمانگر می تواند میزان تفکر عامل مراجع را ارزیابی کند. ضمن این که چنین داستان هایی تفکر عامل را ایجاد کرده و افزایش می دهد. درمانگر برای شناسایی این که مراجع چگونه حرکت به سمت هدف را آغاز کرد، ادامه داده و برای رسیدن به آن تلاش کرده به شیوه بیان داستانها دقت می کند. مواردی چون تن صدا، میزان کنترل احساس شده و چگونگی غلبه بر موانع به دقت بررسی می شوند. فرایند به بحث گذاشتن داستانهای امیدوارانه گذشته می توانند به جهت گیری مراجع به سمت چهارچوبی مثبت کمک کند (ریسکیند و همکاران، ۱۹۹۶).
تکنیک ۵ : یافتن روزنه امید : گاهی افراد نمی توانند یک داستان امیدوارانه در زندگی خود پیدا کنند و بیان می دارند که هیچ چیز مثبتی در زندگی آنها رخ نداده است. در چنین مواردی جستجوی داستان های امیدوارانه شخصی برای استفاده به عنوان نقطه شروع، بسیار دشوار است. البته باید مراجع را ترغیب کرد تا راه های مختلف را امتحان کند.
برای مثال در این مورد یک نقطه شروع دیگر می تواند این باشد که از او بخواهیم به یک عنصر مثبت در موقعیت های مختلفی که در طول روز رخ می دهد بیندیشد. در این تکنیک از فرد خواسته نمی شود که همه جنبه های مثبت یک موقعیت را مشخص نماید. بلکه از او خواسته می شود فقط یک جنبه مثبت را پیدا کند. باید همواره بر این نکته تأکید شود که تمرین، کمک بزرگی به یافتن روزنههای امید می کند و نباید در صورت پیدا نکردن یک روزنه امید، این مسیر را رها کرد (ریسکیند و همکاران، ۱۹۹۶).
تکنیک ۶ : الگوی ABD : گاهی اوقات مشکل اصلی این است که فرد نمی تواند بر موانع غلبه کند. آنچه که اغلب در چنین شرایطی لازم است، تشخیص این واقعیت است که آیا موانع، حقیقی و حاصل حقایق تلخ و غیر قابل تغییر زندگی هستند یا حاصل افکار منفی. در مواردی که موانع حاصل حقایق تلخ و غیر قابل تغییر زندگی هستند. اهداف و گذرگاه ها باید تغییر یابند. در مواردی که موانع حاصل افکار منفی هستند افکار باید تغیر یابند. برای مبارزه با این افکار غیر مولد فرد نیازمند مهارتهایی است. مراجعان می توانند با بهره گرفتن از تکنیک هایی همچون الگوی ABC سلیگمن، راه هایی برای افزایش افکار مثبت و به چالش کشیدن افکار منفی بیاموزند، در این الگو از فرد خواسته می شود و رویداد فعال کننده را به عنوان یک مشاهده گر بیرونی توصیف کند (A) ، سپس همه باورهای خود را در مورد آن موقعیت بنویسد (B) و در نهایت در مورد پیامدهای خوب و بد این باورها به بحث بپردازد © (اسنایدر ، ۲۰۰۰).
گام دوم : حفظ امید
حفظ امید می تواند به عنوان یک حلقه بازخورد برای فرایند امید درمانی در نظر گرفته شود. این راهکار، مراجع را ترغیب می کند تا خود، عامل افزایش امید خود باشد (لوپز، اسنایدر و راس ماسن، ۲۰۰۳).حفظ امید را به عنوان جستجوی هدفمندانه و جمع آوری مجدد تلاش های موفقیت آمیز قبلی در زمینه امید توصیف می کند. در این مرحله مراجع تشویق می شود تا با استفاده روزانه از شناخت های امیدوارانه، امید درمانگر خود باشد. عنصر کلیدی فرایند حفظ امید توانایی شناخت افکار هدف و افکارمانع است. مراجعان از این افکار به عنوان سرنخ هایی برای شروع فرایند حفظ امید استفاده کنند. یافتن این سرنخ های باعث شروع یک حلقه بازخورد شناختی می شود که در آن افکار هدف و مانع به عنوان پیام هایی برای شروع فرایند یافتن و افزایش دادن امید عمل می کند. در این مورد میتوان از تکنیک های خودبازنگری برای پاسخ دادن به این سرنخ های و تسهیل حفظ امید استفاده نمود (اسنایدر، ۲۰۰۰).
درمانگر و مراجع با تشریک مساعی می توانند یک چهارچوب شناختی امیدوارانه بسازند و این چهارچوب را با بهره گرفتن از ریز مداخلات، بین جلسات و بعد از پایان درمان تداوم بخشند. زمانی که مراجع در طول جلسات درمان در شناسایی افکار هدف و مانع پیدا کرد درمانگر باید او را ترغیب کند تا از این مداخلات کوچک در داخل و خارج از جلسات استفاده نماید. این ریز مداخلات باید بر اساس آنچه که در جلسات درمان انجام شده، توسط درمانگر ومراجع انتخاب شود. نمونه هایی از ریزمداخلات عبارتند از :
۱)مرور داستانهای امید مورد علاقه
۲) ایجاد و تکمیل یک یادداشت کوتاه از افکار خودکارف که باعث اصلاح اهداف و مواجهه با افکار مانع می شود.
۳) جستجوی روزنه امید
۴) برقراری ارتباط با شخصی امیدوار برای صحبت کردن در مورد اهداف و موانع جاری
۵) پاسخ دادن به سوالات مقیاس های امید
افزایش آگاهی مراجع از افکار هدف و مانع، الگو قرار دادن نسخه های کامل مداخلات در طول جلسات درمان و استفاده از ریز مداخلات، راه های برای حفظ امید هستند. البته ترک عادتهای قدیمی بسیار دشوار است. علی رغم تکمیل موفقیت آمیز درمان، الگوهای قدیمی تفکر ممکن است مجدداً باز گردند. برنامه ریزی برای لغزش های احتمالی می تواند مانع بازگشت الگوهای قدیمی تفکر شود. یافتن حیطه های دشوار، ایجاد اهداف پس از درمان، آموزش مراجع برای بررسی امید به طور روزانه و برگزاری جلسات حمایتی برخی از راه های تداوم بخشیدن به استفاده از الگوی امید است (اسنایدر، ۲۰۰۰).
در سراسردوره درمان، شناسایی نقاط دشوار در الگوی تفکر مراجع حائز اهمیت است. برای مثال یک مراجع ممکن است بتواند الگوی امید را در اکثر حیطه های زندگی خود به کار گیرد اما در حیطه روابط نتواند. این حیطه دشوار می تواند باعث افت اثربخشی درمان شود. در این مورد تهیه فهرستی از موقعیت هایی که استفاده از ابزارهای امید درمانی در آنها دشوار است می تواند سودمند باشد. درمانگر و مراجع می توانند برای درگیر شدن در چنین موقعیت هایی برنامه ریزی کنند درمانگر باید این نکته را متذکر شود که عقب نشینی های کوچک به هر حال رخ خواهند داد. اما به معنای شکست نیستند. درمانگر به مراجع آموزش می دهد تا روزانه، امید خود را بررسی کند. مثلا هر روز در زمان مشخصی به شناسایی سه نوع هدف بپردازد، اهداف کوتاه مدت همان روز (مثل درست کردن غذا)، هدفی برای آن هفته و یک هدف طولانی مدت. در نهایت مراجع می تواند با حضور در جلسات حمایتی الگوی تفکر امیدوارانه را حفظ کند (مک درموت و اسنایدر، ۱۹۹۹).
۲-۲-۱۱ امید و افسردگی
۲-۲-۱۱-۱ تشخیص افسردگی بر مبنای نظریه امید
در نظریه امید فرض بر این است که ناکامی در رسیدن به اهداف به صورت مکرر و فراگیر تفکر عامل و گذرگاه و در نتیجه امید را کاهش می دهد و این اولین مرحله ایجاد افسردگی است. از این دیدگاه امید پایین ممکن است زیربنای افسردگی را فراهم کند. در افراد افسرده هم فرایندهای شناختی (تفکر هدف و تفکر گذرگاه) و هم انگیزش (تفکرعامل) کاهش می یابند.
این افراد احتمال کمتری دارید که بتوانند مسائل را به طور موثر حل کنند. تلاش برای درمان افسردگی با تمرکز بر تفکر امیدوارانه احتمالا باعث بهبود ظرفیت حل مسأله و نشانه های عاطفی خواهد شد (اسنایدر، ۱۹۹۴). تمام نشانه های افسردگی، نشانه های مهمی در توانایی تعیین و تعقیب اهداف هستند. اسنایدر هر یک از این نشانه ها را بر مبنای مولفه های امید تبیین کرده است. اولین نشانه افسردگی کاهش علاقه به فعالیت هایی است که قبلا لذت بخش بوده اند. این نشانه هم با تفکر عامل و هم با تفکر هدف در ارتباط است. زمانی که فرد احساس می کند توانایی لازم برای حرکت در مسیر گذرگاه ها را ندارد، علاقه او نسبت به فعالیت ها کاهش می یابد. زیرا بدون وجود عامل، تصور انجام و اتمام فعالیت ها غیرممکن است. این نشانه هم چنین تا حدودی با مسدود شدن اهداف در ارتباط است. مسدود شدن هدف باعث می شود که افراد دارای امید پایین علاقه خود نسبت به فعالیت های مسدود شده را از دست بدهند. کندی یا برانگیختگی روانی ـ حرکتی نیز اساساً با عامل در ارتباط است. افرادی که میزان عامل در آنها پایین است در برانگیختن خود برای حرکت به سمت هدف مشکل دارند و دچار کندی روانی ـ حرکتی می شوند. افرادی که عامل لازم برای شروع فعالیت دارند اما نمی توانند راهی برای رسیدن به هدف تعیین کند دچار برانگیختگی روانی ـ حرکتی می شوند. همچنین مسدود شدن اهداف نیز می تواند در تجربه این نشانه نقش مهمی ایفا کند (اسنایدر، ۲۰۰۰). سومین نشانه افسردگی، یعنی فقدان انرژی و خستگی یک تجربه اصل از عامل پایین است. ناتوانی در برانگیختن خود و احساس خستگی، مترادف با فقدان عامل است. این فقدان عامل می تواند به حدی باشد که فرد حتی احساس کند انرژی لازم برای مسواک زدن دندانها، خوردن یا رفتن به رختخواب را ندارد. این فقدان انرژی همچنین می تواند با مسدود شدن هدف رابطه داشته باشد. همه افراد به هنگام مسدود شدن هدف، کاهش عامل را تجربه خواهند کرد. زیرا آن را به عنوان نشانه بی ارزش بودن تلاش خود تفسیر می کنند. بنابراین خستگی و فقدان انرژی نیز تا حدودی با مسدود شدن هدف در ارتباطند. همان طور که فقدان انرژی نشانه اصلی پایین بودن عامل است، ناتوانی در تمرکز نیز نشانه اصلی اشکال در تفکرگذرگاه است. وقتی فرد هدفی را دنبال می کند باید بتواند به اندازه کافی بر آن تمرکز کرده و به خیال بافی در مورد مسیرهایی به سمت آن بپردازد. اما فردی که تفکر گذرگاه کافی بر آن تمرکز کرده و به خیال بافی در مورد مسیرهایی به سمت آن بپردازد. اما فردی که تفکر گذرگاه کافی و مناسب ندارد، خود را قادر به تمرکز بر راه های رسیدن به هدف نمی داند. خلق افسرده هر سه مولفهی امید را دربر می گیرد. پیامدهای هیجانی محصول شکست یا موفقیت ادراک شده هستند بنابراین خلق افسرده محصول مسدود شدن یک هدف مهم است. عامل پایین نیز در این نشانه نقش دارد زمانی که تفکر عامل مختلف می شود. موانع هدف و رویدادهای منفی بیش ازحد معمول واقعی خود برطرف نشدنی به نظر می رسدند هم چنین وجود این باور که راهی برای برطرف کردن موانع وجود ندارد (تفکر گذرگاه پایین) منجر به ایجاد خلق افسرده می شود (اسنایدر، ۱۹۹۴). یکی از هیجان های منفی که به هنگام مسدود شدن هدف ایجاد می شود، احساس بی ارزشی است. به خصوص اگر فرد باور داشته باشد که بهترین گذرگاه ممکن برای رسیدن به هدف را انتخاب کرده است. عامل پایین نیز می تواند در این احساس نقش داشته باشد. وقتی فرد به این باور می رسد که حتی برای انجام ساده ترین و یا مهم ترین تکالیف زندگیاش نمی تواند خود را برانیگزد، دچار احساس بی ارزشی می شود. افکار خودکشی و اقدام به خودکشی اساسا ناشی از مسود شدن هدف است. زمانی که یک نفر متوجه می شود مهم ترین هدف زندگی اش مسدود شده است، ممکن است گرفتار افکار خودکشی شود. علاوه بر این افکار خودکشی گرا خود را قادر به یافتن گذرگاه های دیگری نمی بینند و فاقد عامل لازم برای تولید اهداف جدیدتر و قابل دستیابی تر هستند. بنابراین در حالی که مسدود شدن هدف نقش اصلی در ایده خودکشی را ایفا می کند، افکار عامل و گذرگاه نیز تأثیر بسزایی دارند (اسنایدر، ۲۰۰۰). کاهش یا افزایش وزن و آشفتگی خواب اساساً با مسدود شدن اهداف رابطه دارد. این جلوه های رفتاری شکست در رسیدن به هد، با تجربه هیجانی منفی ناشی از ادراک شکست در ارتباط است. علاوه بر این عامل نقش مهمی در دو نشانه دارد. کاهش وزن با کاهش اشتها و انرژی رابطه دارد. به عبارتی افرادی که عامل پایین دارند ممکن است انرژی و انگیزه لازم برای فراهم کردن و خوردن غذا را نداشته باشند. بنابراین کاهش وزن ناشی از فقدان تمایل برای رفع حتی حیاتی ترین نیازهای اساسی فرد است. هم چنین ناتوانی در حفظ الگوی خواب کافی ممکن است با کاهش عامل رابطه داشته باشد. پرخوابی ممکن است ناشی ازکاهش سطح بهنجار انرژی داشته و بی خوابی ممکن است با نشخوارهای ذهنی در مورد اهداف مسدود شده ارتباط داشته باشد (اسنایدر، ۱۹۹۴).
۲-۲-۱۰-۲ عوامل زمینه ساز افسردگی بر طبق نظریه امید
از نظر اسنایدر (۲۰۰۰) عواملی وجود دارد که فرد را مستعد ابتلا به افسردگی بالینی می کند. این عوامل عبارتند از :
۱- مسدود شدن یک هدف مهم یا اساسی : از نظر اسنایدر (۱۹۹۴) هدف، باید حداقل اهمیت را داشته باشد تا بتواند بر تفکر عامل و گذرگاه و هم چنین واکنش های هیجانی تأثیر بگذارد. برای مثال فراهم کردن صبحانه، هدفی است که اهمیت نسبتا کمی دارد و برآورده نشدن آن واکنش هیجانی زیادی ایجاد نمی کند. اما اگر هدف مهمی مثل ازدواج یا کسب مدرک دانشگاهی محقق نشود تأثیر هیجانی بسیار عمیق تری خواهد داشت. ملامت و افسردگی با انسداد یا عدم تحقق اهدافی رابطه دارد که برای فرد اهمیت بسیار زیادی دارند. اهمیت هدف بر اساس نوع شخصیت فرد و ارزیابی ذهنی او مشخص می وشد. محققان نشان داده اند که برای ایجاد افسردگی عوامل فشارزا باید با آسیب پذیری شناختی و شخصیت فرد تعامل داشته باشد (اسنایدر، ۲۰۰۰). مثلا فردی با سبک شخصیتی پیوندجو ممکن است پس از مشاجره ای مختصر با همسرش افسرده شود و فردی که به طور متوسط شخصیت پیوندجو دارد ممکن است در مشاجرات شدیدتری دچار افسردگی شود. بنابراین بررسی سطح اهمیت رویداد برای فرد بسیار حائز اهمیت است.
اکثر افراد پس از تجربه رویدادهایی که به طور جهانی منفی و دارای اهمیت بسیار هستند (مثل زندانی شدن)، نشانه های افسردگی را بروز خواهند داد. اما رویدادهایی که چنین نیستند با آسیب پذیری های شناختی و شخصیت فرد تعامل خواهند داشت (اسنایدر، ۲۰۰۰).
۲- انتخاب اهدافی که رضایت بخش نیستند، هدف، یک پیامد مطلوب است که احتمال وقوع آن بیشتر از صفر و کمتر از صد در صد است.
انتخاب اهدافی که فرد از وقوع آن کاملاً مطمئن است یا اهدافی که تحقق آنها غیرممکن است، احتمال وقوع تجربه افسردگی را بیشتر می کند. اگر شانس صد در صد برای رسیدن به هدف وجود داشته باشد. این پیامد، واقعا یک هدف نیست مثلا فردی را در نظر بگیرید که هدف روزانه او این است که از رختخواب بلند شود و تمام روز تلویزیون تماشا کند. این هدف نسبتا ساده است (مگر مانعی مثل محدودیت های جسمی وجود داشته باشد). بنابراین نمی تواند عاطفه مثبت و احساس موفقیت را در فرد ایجاد کند. از دید نظریه پردازان امید، چنین هدفی پیامدهای هیجانی مثبت را به دنبال نخواهد داشت زیرا فقدان چالش در دستیابی به یک هدفف مزایای دستیابی به آن را کاهش می دهد (اسنایدر، ۱۹۹۴). تعیین چنین هدفی هیچ چالشی ایجاد نمی کند، بنابراین دستیابی به آن نیز انتشارات فرد از توانایی های خود در انجام تکالیف بعدی را تقویت نمی کند هم چنین انتخاب هدفی که احتمال دستیابی به آن صفر باشد نیز می تواند منجر به افسردگی شود. علاوه بر این وقتی زمان و انرژی برای رسیدن به اهداف غیرقابل دستیابی به هدر می رود فرصت تعیین اهداف جدید و واقع گرایانه محدود می شود و یا حتی از دست می رود بنابراین تعیین اهدافی که بسیار دشوار یا غیر ممکن هستند منجر به افسردگی می شود (اسنایدر، ۲۰۰۰).
۳- انتظار تعمیم یافته برای شکست، از دید نظریه پردازان امید فرایند و نتیجه نهایی تعقیب هدف، بر ادراکات بعدی فرد در مورد ارزش هدف و قابلیت های خود تأثیر می گذارد. به بیان ساده تر اگر افراد به هدف خود دست یابند، ادراک آنها از اینکه هدف به راستی ارزشمد است و آنها قابلیت های لازم را دارند، تقویت می شود (هم به طور کلی و هم در مورد این هدف بخصوص).
و اگر در دستیابی به هدف موفق نشوند شروع به نا ارزنده سازی هدف کرده و یا توانایی خود برای موفقیت را زیر سؤال می برند (هم به طور کلی و هم در مورد این هدف بخصوص). وقتی فرد مکرراً در دستیابی به اهداف موفق نشود، انتظار تعمیم یافتهای مزمن پایین است. چنین افرادی تنبل به نظر می رسند و به سختی می توانند خودشان را برای رسیدن به اهداف برانگیزند و همواره احساس خستگی می کنند. از دید نظریه پردازان امید این خستگی به ۳ دلیل مساله ساز است. اول اینکه چنین افرادی کمتر احتمال دارد به تعقیب اهداف بپردازند زیرا انرژی جسمانی و رونی لازم به دنبال کردن هدف را ندارند. دوم اینکه حتی اگر بر اثر شانس به هدف مطلوب خود دست یابند فاقد عامل لازم برای ارزش گذاری هدف هستند. سوم اینکه چنین افرادی نمی توانند از حرکت در مسیر اهدافشان لذت ببرند. بنابراین رابطه عامل و افسردگی دو طرفه است. عامل پایین، خطر افسردگی را افزایش می دهد و افسردگی عامل موجود را کاهش می دهد (اسنایدر، ۲۰۰۵).
۵- ناتوانی در ایجاد گذرگاه های کانی مولفه گذرگاه در نظریه امید شامل توانایی واقعی برای تولید مسیر به سمت هدف و مهم تر از آن، ادراک فرد از توانایی خود برای تولید این مسیرها است. بنابراین تفکر گذرگاه به دو طریق با افسردگی در ارتباط است. اول اینکه فرد نمی تواند مسیرهای مناسبی برای هدفش تولید کند و یا در صورت برخورد با مانع مسیر دیگری بیابد، دوم و مهم تر اینکه فرد باور دارد نمی تواند مسیرهای عملی موثری برای رسیدن به هدف تولید کند.
از نظر اسنایدر (۱۹۹۴)، ادراک و باور خود اسنادی فرد یک فرایند کلیدی است در حالی که معمولا توانایی واقعی و توانایی ادراک شده برای تولید گذرگاه به طور مثبت با هم رابطه دارند، بسیاری از مراجعان توانایی خود برای ایجاد گذرگاه ها را پایین تر از توانایی واقعی خود ادراک می کنند. این باور خود اسنادی منفی مانع حرکت به سمت هدف می شود، هر چند که فرد هدف مناسبی را تعیین کرده و عامل لازم برای شروع فعالیت را داشته باشد (اسنایدر، ۱۹۹۴).
از طرف دیگر ممکن است فرد این باور غلط را داشته باشد که تنها یک راه درست برای رسیدن به هدف وجود دارد. حتی در بهترین طرحها نیز ممکن است مشکلاتی وجود داشته باشد و مسیر انتخاب شده فرد را به سمت مقصد مطلوب هدایت نکند. افرادی که حاضر به تغییر مسیر و رها کردن مسیرهای قبلی نیستند، بیشتر در خطر افسردگی قرار دارند. بنابراین توانایی رها کردن مسیرهای غیرعملی و یافتن مسیرهای عملی جدید برای افزایش رضایت از زندگی و کاهش افسردگی حائز اهمیت است (پدروتی، لوپز و کریشوک، ۲۰۰۰).